شایستگیهای شناختی، یک نسخهی فکری از «ابتکار عمل» هستند: اقدامات فرد برای رسیدن به درک یک موقعیت، وظیفه، مشکل، فرصت یا پیکرهی دانش است.
تفکر مفهومی و تحلیلی، هوش عملی یا کاربردی را اندازهگیری میکنند: درجهای که فرد موقعیت یا مشکل بحرانی را بر مبنای ظاهر یا آنطور که دیگران تعریف میکنند نمیپذیرد، امّا خودش به درکی عمیقتر یا پیچیدهتر میرسد؛ کاری که مشاهده و/یا جستجوی اطلاعات، پیش نیازهای ضروری آن هستند.
این مقیاسها، مستقیماً هوش را نمیسنجند (اگرچه ممکن است برای هر کدام از سطحها، حداقل مشخصی از بهرهی هوشی لازم باشد)، بلکه تمایل فرد به استفادهی مفید از این هوش در موقعیتهای کاری (و در جهت افزودن ارزش به عملکرد خود در آن شغل) را اندازهگیری میکنند. این مقیاسها ترکیبی از توانایی و انگیزه را میسنجند.
بین اندازهی شغل و امتیاز «تفکر تحلیلی» و «تفکر مفهومی» افراد عالی (در هر شغلی که باشند)، یک همبستگی نسبی وجود دارد. هرچه شغل بزرگتر و پیچیدهتر باشد، پیچیدهتر به مسائل کاری فکر میکنند و مسائل بزرگتر (با تأثیر سازمانی گستردهتر) را حل میکنند. هرچند، این کاملاً امکانپذیر است که فردی عالی در شغلی کوچکتر، امتیاز بالاتری از یک فرد معمولی در شغلی بزرگتر و پیچیدهتر کسب کند.
در نظر داشته باشید که مثالهای این بخش، از مصاحبه رویداد رفتاری افراد با عملکرد عالی به دست آمده است. بنابراین، سطح پیچیدگی، همان چیزی است که فرد به مصاحبهکنندهای که متخصص آن حوزه نیست، اعلام کرده است. آنها لزوماً نمایانگر بالاترین یا پیچیدهترین سطحی نیستند که شخص میتوانسته با اطمینان در آن کار کند.
تفکر تحلیلی (AT)
#Analytical Thinking
فهم موقعیت با شکستن آن به اجزای کوچکتر، یا دنبال کردن پیامدهای آن به صورت قدمهای علّی است.
همچنین شامل ساماندهی اجزای یک مسئله یا موقعیت به صورت سیستماتیک میشود؛ مثل: مقایسهی سیستماتیک ویژگیها یا جنبههای گوناگون؛ اولویتبندی طبق یک مبنای منطقی؛ شناسایی دنبالهی زمانی و روابط علّی یا اگر-آنگاه.
ابعاد و سطحبندی
#A. پیچیدگی
#تعداد علّتها، پیامدها، قدمهای مختلف که در تحلیل لحاظ میکند؛ از فهرست کردن تا تحلیلهای پیچیدهی چندلایه.
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
۰ | ندارد یا قابل بررسی نیست (N/A) | هر کاری را وقتی پیش میآید انجام میدهد، به نیازها یا درخواستهای فوری پاسخ میدهد. یا کار توسط شخص دیگری سازماندهی میشود. |
۱ | مشکلات را [به اجزاء] میشکند | مشکلات را به لیستهای سادهای از وظایف یا فعالیتها تقسیم میکند. |
۲ | روابط ساده را میبیند | روابط بین چند بخش از یک مشکل یا موقعیت را تجزیهوتحلیل میکند. پیوندهای علّی ساده را میبیند (A باعث B میشود)، یا با بررسی مزایا و معایب (Pros & Cons) تصمیم میگیرد. کارها را به ترتیب اهمیت اولویتبندی میکند. |
۳ | چندین رابطه را میبیند | روابط بین بخشهای مختلف یک مشکل یا موقعیت را تجزیهوتحلیل میکند. یک کار پیچیده را بهصورت سیستماتیک به بخشهای قابل مدیریت تقسیم میکند. چندین علت احتمالی رویدادها یا چند پیامد اقدامات را تشخیص میدهد. عموماً موانع را پیشبینی میکند و از پیش به گامهای بعدی فکر میکند. |
۴ | طرحها یا تحلیلهای پیچیده ارائه میدهد | به طور سیستماتیک یک مشکل یا فرآیند پیچیده را به اجزای آن تجزیه میکند. از تکنیکهای گوناگونی برای شکستن مشکلات پیچیده برای رسیدن به راهحل استفاده میکند. زنجیرههای بلندی از ارتباطهای علّی را پیدا میکند. |
۵ | طرحها یا تحلیلهای بسیار پیچیده ارائه میدهد | به طور سیستماتیک مسائل یا فرآیندهای چندبعدی را به اجزای آن تقسیم میکند. یا از چندین تکنیک تحلیلی برای شناسایی چندین راهحل استفاده میکند و ارزش هر کدام را میسنجد. |
۶ | طرحها یا تحلیلهای فوقالعاده پیچیده ارائه میدهد | سازماندهی، توالی، و تجزیه و تحلیل سیستم های بسیار پیچیده وابسته به یکدیگر. |
B. وسعت و بزرگی
#اندازه مسئلهای که تجزیهوتحلیل میکند.
هرچند این مقیاس همبستگی قوی با اندازهی شغل دارد، در قراردادن افراد در یک موقعیت شغلی هم مهم است؛ زیرا یک جهش بسیار زیاد در اندازهی مسئله، ممکن است ظرفیت تحلیلی یا مفهومی فرد را بیش از حد تحت فشار قرار دهد.
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
۱ | مربوط به عملکرد یک یا دو نفر | |
۲ | مربوط به یک واحد کوچک | یا مربوط به یک معامله متوسط یا یکی از جنبههای عملکردی یک واحد بزرگتر است. |
۳ | مربوط به یک مشکل جاری | ممکن است شامل یک واحد متوسط، چندین معامله یا یک معاملهی بسیار بزرگ باشد. |
۴ | مربوط به عملکرد کلی | شامل عملکرد یک بخش بزرگ از یک شرکت بزرگ یا کل یک شرکت کوچک است. |
۵ | مربوط به عملکرد بلندمدّت | مربوط به یک بخش بزرگ یا کل شرکت در یک محیط پیچیده (تغییرات اقتصادی یا جمعیتی، بهبودهای عمده و…) |
مثالها
#- به دلیل کار زیادی که در هر واحد انجام میشد، واحدها به اندازه کافی سرپرست نداشتند که به کارها رسیدگی کند. (A.2، B.2)
- من با بیشتر آن درگیر ماندم؛ زیرا هر چیزی که شنیدم، به جنبهی دیگری از مشکل کلی رسید. ما سفارشات فروش نامشخصی داشتیم، چون مهندسی کامل نبود، چرا که مهندسی همان روز ارسال پروژه انجام میشد، و به همین دلیل زمان زیادی را صرف دوبارهکاری میکردیم. به همین دلیل بود پیشبینی ما از سود، خوب به نظر نمیرسید و محمولهها را از دست میدادیم؛ و به همین دلیل مشتریان ما ناراضی بودند. (A.4, B.3)
- به نتایج آزمایشگاه در مورد فرآیند نگاه کردم و متوجه شدم که ما بالاتر از استاندارد تعیین شده هستیم. سراغ سرپرست خط رفتم و به او گفتم که باید دما را بالا ببریم تا به سطح استاندارد برسیم. او گفت، «اگر ما بر اساس استاندارد کار کنیم، بیش از حد گرم و خاموش میشویم. راهاندازی مجدد، کار اضافی زیادی برای اپراتورها خواهد داشت، و بعد آنها نمیتوانند به اهداف سالانهی خود برسند.» سعی میکردم بفهمم که چقدر از مشکل این بود که آنها نمیخواستند زیر بار تلاش اضافی لازم برای درست کردن محصول برای اولین بار بروند، و چقدر از آن به این نگرانی مربوط میشد که اگر استاندارد را رعایت کنند، به اهداف سالانهشان نمیرسند. این موضوع باعث شد که با واحد بازاریابی صحبت کنم. متوجه شدم که یک مشتری بزرگ را به دلیل استاندارد نبودن محصول از دست داده بودیم. سراغ یک شیمیدان رفتم که متوجه شده بود که واحد بازاریابی به مشتری گفته است که می تواند محصول را با درصدهای آب متفاوتی نسبت به آنچه ما بیان کرده بودیم مخلوط کند. نتیجه نهایی این بود: فقط یک مشتری با یک مشکل خاص که برای مدت کوتاهی از سال به وجود آمده بود، وجود داشت… آیا برآوردهشدن استاندارد، واقعاً ارزش استرس و رنجی که ما در کار روزمره متحمّل میشدیم و بهرهوری کمتر واحد [تولید] را داشت؟ … آیا میتوان آن را در میدان حل کرد؟ به مشتری پیشنهاد دادیم در دو ماه از سالی که مشکل ایجاد شد، از آب خنک و پنکه استفاده کنند. (A.5, B.2)
ارتباط با شایستگیهای دیگر
#در کنار تفکر مفهومی و در همان بخش نوشته شده است.
تفکر مفهومی (CT)
#Conceptual Thinking
درک یک موقعیت یا مشکل با کنار هم قرار دادن قطعات و دیدن تصویر بزرگ است.
شامل شناسایی الگوها یا ارتباطات بین موقعیتهایی است که آشکارا به هم مرتبط نیستند؛ شناسایی مسائل کلیدی یا زیربنایی در موقعیتهای پیچیده.
تفکر مفهومی، استفاده از استدلال خلاقانه، مفهومی یا استقرایی برای به کار گرفتن مفاهیم موجود (سطوح A.1-A.3) یا برای تعریف مفاهیم جدید (سطوح A.5-A.7) است.
ابعاد و سطحبندی
#A. پیچیدگی
#پیچیدگی فرآیندهای فکری و اصالت آنها؛ از بهکارگیری قواعد سرانگشتی تا ابداع تئوری برای تبیین موقعیتهای پیچیده.
نیمهی اول، در رابطه با مفاهیمیست که قبلاً آموخته و نیمهی دوم، در رابطه با مفاهیم ابداعی است. در هر نیمه، ایدههای پیچیدهتر (و دارای مؤلفههای بیشتر)، بالاتر قرار میگیرند.
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
۰ | از مفاهیم انتزاعی استفاده نمیکند | خیلی عینی فکر میکند. |
۱ | از قوانین ابتدایی استفاده میکند | از «قوانین سرانگشتی»، درک متعارف و تجربیات گذشته برای شناسایی مشکلات یا موقعیتها استفاده میکند. شباهتهای اساسی بین موقعیتهای فعلی و گذشته را میبیند. |
۲ | الگوها را شناسایی میکند | تفاوتها، روندها و روابط متقابل را در دادهها مشاهده میکند؛ یا تفاوتهای اساسی بین وضعیت فعلی و اتفاقات قبلی را میبیند. |
۳ | مفاهیم پیچیده را بهکار میگیرد. | مفاهیم پیچیده مثل «تحلیل علت ریشهای (RCA[^1])»، «تحلیل پورتفولیو»، «انتخاب طبیعی» یا دانش پیشینی از مغایرتها، روندها و روابط را برای بررسی موقعیتهای مختلف بهکار میگیرد. مفاهیم یا روشهای پیچیدهای که آموخته را بهدرستی استفاده میکند یا وفق میدهد. |
۴ | پیچیدگی را ساده میکند | ایدهها، مسائل و مشاهدات را در یک مفهوم واحد یا یک ارائهی واضح، گرد هم میآورد. یک مسئلهی کلیدی را در یک موقعیت پیچیده شناسایی میکند. |
۵ | مفاهیم جدید ایجاد میکند | مشکلات و موقعیتهایی را شناسایی میکند که برای دیگران آشکار نیست و از تحصیلات یا تجربیات قبلی نیاموخته است. |
۶ | مفاهیم جدیدی را برای مسائل پیچیده ایجاد میکند | توضیح مفیدی برای مشکلات، موقعیتها یا فرصتهای پیچیده ارائه میکند. چندین مفهوم، فرضیه یا توضیح را برای یک موقعیت معین تولید و آزمایش میکند. میان دادههای پیچیده از حوزههای نامرتبط، روابط مفیدی پیدا میکند. |
۷ | مدلهای جدید ایجاد میکند | مدلها یا نظریههای جدیدی را ایجاد میکند که یک موقعیت یا مشکل پیچیده را توضیح میدهد و دادههای مغایر را با هم تطبیق میدهد. |
B. وسعت و بزرگی
#اندازهی مسئلهای که به آن پرداخته میشود.
سطحبندی، مطابق بُعد B از «تفکر تحلیلی» است.
مثالها
#- دستش را خواندم! او (افسر فرماندهی یک کشتی دیگر) همان ترفندی را انجام میدهد که ما در رزمایشی در فلانجا روی کشتی دیگری انجام داده بودیم. آیا قرار است غافلگیر شود!؟ (A.1, B.2)
- پس از ارائهی دادهها به، او تحلیل میدان نیرو (FFA1) انجام دادم. من از آن نوع فرآیند فکری برای پرداختن به نقاط قوت و ضعف سازمان استفاده کردم. (A.3, B.3؛ در تفکر مفهومی در نظر گرفته میشود [نه تفکر تحلیلی]، چون به کار بردن یک مفهوم پیچیدهای که از قبل آموخته را نشان میدهد، حتی اگر نام مفاهیم به کار برده شده «تحلیل فلان» باشد)
- میدانستم چه چیزی برای این کاربرد مورد نیاز است و میدانستم رقبا چه نوع محصولی را تبلیغ میکنند. خطرناک بود. بعد با این ماده آشنا شدم و فهمیدم که هیچ یک از کمبودهای مادهی دیگر را ندارد. مثلاً قابل اشتعال نبود. بنابراین، برای من کاملاً بدیهی بود که ما فقط باید مادهی خود را بهدست آوریم و از آن در این زمینه استفاده کنیم. امتحان کردم و جواب داد! (A.6, B.4)
- اگر بهطور خاص به این گروه و فلان گروه نگاه کنید، متوجه خواهید شد که موفقترین بخشها از درون رشد کردهاند. اگر به بخشهایی که مشکل دارند نگاه کنید، چندین مدیر کل را میبینید که هر چند سال یک بار در این بخشها جابهجا شدهاند. اما موفقترین بخشها، مدیرانی بلندمدّت داشتهاند. سپس بخشهایی وجود دارند که فرقی نمیکند چه کسی مدیرشان باشد؛ مگر اینکه کالاً نالایق باشد. مثل بخشهایی که یک محصول اختصاصی را میسازند. (A.7, B.4؛ یک مدل مدیریتی از بخشهای موفق میسازد و «استثناها» را بهعنوان بخشهای محصول اختصاصی، با مدل تطبیق میدهد.)
- یکی از فروشندههای برتر (که پروژههای بزرگ را در بالاترین سطحهای شرکتی میفروشد) از تمام یک مصاحبهی ۳ ساعته استفاده کرد تا نظریهی خود را در مورد قلهها و درههای فروش و چگونگی ارتباط آنها با تفاوت بین «فروش» و «شراکت/گوش دادن/برطرف کردن نیاز مشتری»، توضیح دهد. او دو سیستم خودتداومبخش را تشریح کرد، احتمالات مختلف را در هر سیستم و با روایتهای دقیق نشان داد، و بعد نحوهی رسیدن از یکی به دیگری را مورد بحث قرار داد. در قلهها، فرد یک معامله میکند، سپس «به یکباره اعتمادبهنفس، اشتیاق، و هالهی موفقیت پیدا میکنید که به شما اجازه میدهد تا تعامل را بیشتر کنید —ارتباط چشمی، شیمی، هر چیز دیگری— که به شما امکان میدهد به سطح بالاتر بروید. بخشی از آن سطح بالاتر، ایجاد شرایط جدی و کاری است: اگر ریسک را پوشش میدهید، اگر مسائل سخت را خوب جلوه میدهید، به شیوهی کاری با او برخورد نمیکنید. بعد تلاش میکنید که او را بفروشید…» این افزایش اعتماد به نفس، به فروشنده این امکان را میدهد که به طور مؤثر به درخواستهای غیرمنطقی نه بگوید و حتی مشتری را با مشکلات حل نشده روبرو کند. همچنین به فروشنده این امکان را میدهد که استثنائات نادر را در رویههای عادی شناسایی و از آنها استفاده کند. این به نوبهی خود منجر به فروش بیشتر و تکمیل چرخه میشود. او همچنین یک سیستم معکوس را توصیف کرد که در آن از دست دادن یک معامله، منجر به کاهش اعتمادبهنفس و تلاش بیش از حد میشود که تعاملات منفی با مشتریان و از دست رفتن معاملات بیشتر را به دنبال خواهد داشت. (A.7)
ارتباط با شایستگیهای دیگر
#تفکر تحلیلی و تفکر مفهومی اغلب مبتنی بر «جستجوگری اطلاعات» هستند.
بر مقداری ابتکار عمل (شناختی یا ذهنی) دلالت دارند. برای سطحهای بالای «تأثیرگذاری و نفوذ»، دست کم مقداری تفکر مفهومی یا تحلیلی لازم است.
به سطحهای بالای «خدمت به مشتری» و خبرگی (فنّی) کمک میکنند.
با سطحهای نوآورانه یا کارآفرینانه «دستاوردگرایی» ارتباط زیادی دارند.
خبرگی (EXP)
#Technical/Professional/Managerial Expertise
تخصص، شامل تسلط بر دانش مرتبط با کار (که میتواند فنی، حرفهای یا مدیریتی باشد) و انگیزهی توسعه، استفاده و نشر دانش است.
نشانهها (رفتارهای شاخص)
#- تلاش میکند مهارتها و دانش خود را به روز نگه دارد
- برای کاوش حوزهای فراتر از حوزهی خود کنجکاوی نشان میدهد
- دوره میگذارند یا خودآموز موضوعات جدید (مرتبط با کار) یاد میگیرد
- فعالانه به عنوان یک مبلّغ فنی یا عامل تغییر برای گسترش فناوری جدید فعالیت میکند
ابعاد و سطحبندی
#برای تبدیل دانش تخصصی به نتایج ملموس در سازمان، دو بعد «تلاش برای یادگیری» و «توزیع دانش»، ضروری هستند. این دو بُعد، همانقدر که وابسته به تخصص هستند، به انگیزه درونی نیز وابستگی دارند. اگر برای یادگیری تلاش نکند، بهسرعت دانستههایش منسوخ میشود و اگر تمایلی به نشر دانش نداشته باشد، نفعی برای سازمان نخواهد داشت.
A. عمق دانش
#چقدر در این حوزه مسلط است؟
براساس مدرک رسمی یا معادل آن (که طی آموزش غیررسمی یا تجربه کاری کسب شده است)
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
۱ | ابتدایی | کارهای ساده و تکراری را انجام میدهد که معمولاً در چند ساعت تا چند روز قابل یادگیری هستند. مثل کارگر غیر ماهر، نظافتچی. |
۲ | پیشهور مبتدی | کارهای مختلفی را انجام میدهد که معمولاً روش مشخصی دارند و برای مهارت کامل به چندین هفته تا چند ماه زمان نیاز دارند. مثل کارگر نیمهماهر، منشی مبتدی. |
۳ | پیشهور | وظایف مختلفی را انجام میدهد که برای انجام کارآمد آنها نیاز به برنامهریزی و سازماندهی دارد.
معمولاً به دیپلم یا معادل آن و شش ماه تا دو سال تجربه نیاز دارد. به عنوان مثال: کنترل موجودی، پشتیبانی فنی، منشیگری، فعالیتهای اعتبار و وصول مطالبات، هماهنگی لجستیک، اپراتور کامپیوتر. |
۴ | پیشهور ماهر | کارهای پیچیده و چندگانه را با مهارت بالا انجام میدهد که برای دستیابی به نتایج نهایی نیاز به برنامهریزی و سازماندهی دقیق دارد. معمولاً به آموزش دوره تخصصی یا تجربه کاری حدود دو تا چهار سال نیاز دارد. مثل تکنسین، سرپرست کارهای دفتری، سرکارگر. |
۵ | متخصص مبتدی | خدمات تخصصی یا مدیریتی ارائه میدهد (به عنوان مثال، برنامهها یا خط مشیهای رسمی را طراحی و اجرا میکند یا به مدیران و متخصصان دیگر مشاوره رهبری و تخصصی میدهد). معمولاً به تحصیلات رسمی مانند مدرک کاردانی یا مدرک حرفهای پایه یا معادل آن، یا مهارتهای پیشرفته مرتبط با پیشه در کنار چندین سال تجربه حین کار، نیاز دارد. مثل حسابدار، مهندس، شیمیدان، وکیل، مدیر تازهکار، سرپرست فروش. |
۶ | متخصص باتجربه | خدمات حرفهای یا مدیریتی بسیار پیشرفته یا تخصصی ارائه میدهد. بهطور معمول به آموزش بسیار گسترده (مثل مدرک تحصیلات تکمیلی: MD، JD، PhD) و به دنبال آن چندین سال تجربه عملی در یک زمینه تخصصی یا فنی، نیاز دارد. مثل جراح، وکیل مالیاتی، رئیس بخش، مدیر ارشد عملیاتی. |
۷ | متخصص سرآمد | اثر اصلی شغل، خبرگی یا رهبری تخصصی است که در یک زمینه تخصصی یا حرفهای در سازمان پذیرفته میشود. مثل دانشمند ارشد، مدیر کل، مدیر پرسنل، مدیرعامل. |
۸ | استاد | مرجع شناختهشده ملی/بینالمللی در زمینه حرفهای یا علمی فوقالعاده پیچیده (مثل Chief Scientist). |
B. وسعت تخصص مدیریتی
#چه میزان تخصص مدیریتی و سازمانی برای هماهنگی، مدیریت، یا یکپارچهسازی افراد، کارها و واحدهای مختلف برای رسیدن به اهداف مشترک، لازم است؟
این تخصص را می توان در صف یا ستاد، یا نقشهای مدیریت تیم/پروژه نشان داد.
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
۱ | ندارد | مشارکت کننده انفرادی که هیچ مسئولیتی در قبال هماهنگی یا نظارت بر کار دیگران ندارد. |
۲ | یک واحد یا کار همگن | صف: سرپرست واحدی که کارکنان آن فعالیتهای مشابهی را انجام میدهند (مانند سرپرست یک واحد تولیدی، دفتری یا حرفهای؛ یا مدیر فروش ناحیه، یا دپارتمان خردهفروشی) ستاد: خدمات مرتبط را یکپارچه میکند (مثل برنامهریزی تولید، یا تحلیل مالی، و برنامهریزی) |
۳ | یک بخش، کار ناهمگن یا بینواحدی | صف: چندین واحد کاری یا پروژه را مدیریت میکند که توسط سرپرستان زیردست اداره میشوند (مثل مدیریت فروش منطقهای، یا مدیریت یک کارخانه کوچک). ستاد: یک عملکرد (مثل مالی یا منابع انسانی) را که بر یک واحد کسبوکار (Business Unit) تأثیر میگذارد، مدیریت میکند. تیم/پروژه: تیمی شامل اعضایی از چندین واحد کاری را مدیریت میکند. |
۴ | چند بخش یا واحدهای کاری ناهمگن | صف: یک کارخانه، منطقه، یا شعبه را مدیریت میکند که شامل چندین بخش یا وظیفه (مانند امور مالی، تولید، بازاریابی و منابع انسانی) است که توسط سرپرستان زیردست او اداره میشوند (مانند مدیر فروش شعبه یا مدیر عامل شرکت کوچک) ستاد: چندین کارکرد را ادغام میکند (مانند مالی و اداری، مسائل یا رویدادهایی که بر یک واحد کسبوکار در یک بخش تأثیر میگذارد) تیم/پروژه: تیم بزرگ چند رشتهای یا پروژههایی که توسط سرپرستان زیرمجموعه اداره میشود را هماهنگ میکند. |
۵ | گسترده؛ واحد کسبوکار | صف: یک واحد کسبوکار یا شرکت تابعه در یک بخش یا گروه را مدیریت میکند (رئیس یا مدیر کل) یا مدیر عامل شرکت با اندازه متوسط است. ستاد: یک عملکرد کسبوکار را مدیریت میکند (مثل معاون مالی، بازاریابی، منابع انسانی) تیم/پروژه: پروژه یا محصول اصلی را در سطح واحد کسبوکار مدیریت میکند؛ واحدهای تحقیقوتوسعه، تولید، مالی، بازاریابی، و منابع انسانی را هماهنگ میکند.. |
۶ | گسترده؛ بخش یا گروه استراتژیک کسبوکارها | صف: یک بخش یا گروهی از کسبوکارها را مدیریت میکند (رئیس یا معاون اجرایی یک شرکت بزرگ). مدیر عامل شرکت با اندازه قابل توجه است. ستاد: دفتر مرکزی یا معاونان اجرایی (EVPs) توسعه کسبوکار (مدیر امور مالی، اطلاعات، و غیره. بازاریابی، تولید، منابع انسانی، برنامهریزی استراتژیک، ادغام و تملیک) تیم/پروژه: پروژههای عظیم (۱۰۰+ میلیون دلاری) را مدیریت میکند (مثل دستیابی به تسلیحات نظامی) |
۷ | گسترده؛ مدیر عامل یا مدیر عملیات شرکت بزرگ | سازمانهای چندبخشی پیچیده و بزرگ را مدیریت میکند |
C. کسب دانش
#چقدر برای به دست آوردن و حفظ تخصص، تلاش میکند؟
سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
-۱ | مقاومت میکند | از افزایش دانش پرهیز میکند، یا به سندروم «مال اینجا نیست» (NIH[^3]) مبتلاست. |
۰ | خنثی | توجهی به افزایش دانش ندارد، ولی فعالانه هم در برابر آن مقاومت نمیکند. |
۱ | دانش فعلی را حفظ میکند | خود را از آخرین اطلاعات آگاه میکند، فعالانه مهارتهایش را بهروز نگه میدارد. |
۲ | پایگاه دانش را گسترش میدهد | اطلاعات جدید را در مقیاس کوچک به دست میآورد (مثل اطلاعات جدید در مورد یک پروژه موجود). کنجکاوی فعال برای کشف چیزهای جدید از خود نشان میدهد. فراتر از حوزه مستقیم خود را کاوش میکند. |
۳ | دانش جدید یا متفاوت کسب میکند | برای کسب مهارتها و دانش جدید، بسیار تلاش میکند. شبکهی گستردهای از ارتباطات فنی/حرفهای را حفظ میکند تا در جریان آخرین ایدهها قرار گیرد. |
D. نشر دانش
#سطح | عنوان | شرح و شاخصهای رفتاری |
---|---|---|
-۱ | احتکار میکند | دانش تخصصی را از دیگران دریغ میکند. پیشرفتهای تخصصی را از همکاران مخفی نگه میدارد. |
۰ | ندارد یا قابل بررسی نیست (N/A) | دانش خاصی برای به اشتراک گذاشتن ندارد. |
۱ | به سوالات پاسخ میدهد | اطلاعات فعلی را در نقش متخصص نشر میدهد. |
۲ | دانش تخصصی را برای دستیابی به تأثیر بیشتر، به کار میگیرد | از پاسخ دادن به یک سؤال فراتر میرود (مثلاً برای تأثیر بر یک مشتری) یا به حل مشکلات تخصصی دیگران کمک میکند. |
۳ | کمک تخصصی ارائه میدهد | به عنوان یک مشاور در دسترس عمل کرده و تخصص شخصی را برای بهبود عملکرد یا حل مشکلات تخصصی دیگران عرضه میکند. |
۴ | مبلّغ و گسترشدهندهی فناوری جدید است | فعالانه به عنوان یک مبلّغ فنی یا عامل تغییر فعالیت میکند تا فناوری جدید را در شرکت گسترش دهد. |
۵ | فناوری جدید را منتشر میکند | مقالاتی در زمینه فناوری جدید یا روش های جدید در مجلات تخصصی یا فنی منتشر میکند. |
مثالها
#- هر روز سعی میکنم چیز جدیدی در مورد یک محصول یاد بگیرم، و همیشه چیزهایی میدانم که کسی نمیداند. (C.1)
- شخصی در دانشگاه در حال آزمایش رویکردی به زبان بود که من آن را دوست داشتم. بنابراین خودم درسهای مربوطه را گذراندم تا خودم را مطلع کنم و مطالب مناسب را بخوانم. (C.3)
- من بستهای را در مورد سربازگیری مجدد آماده کردم و کاری که با آن انجام دادم این بود که یک نسخه از آن را به وزارت نیروی زمینی ارسال کردم و اجازه دادم آن را برای افرادی که به کارهایی که OE انجام میدهد علاقهمند هستند، بفرستند. (D.1)
- گفتم: «من به عنوان یک «مشاور در دسترس» هستم. هر کدام از شما هر زمان که مشکلی داشتید، کار را متوقف کنید، مرا پیدا کنید و از من بخواهید که به گروه شما بیایم.» (D.3)
- من عاشق این روش جدید فلان شدم. حتماً آن را به همه معرفی میکنم، در مکالمات حرفش را پیش میکشم، به افراد پیله میکنم تا در موردش به آنها بگویم. امروز صبح جو را در راهرو گیر انداختم و همهچیز را به او گفتم. بسیار هیجان انگیز است! مردم واقعاً شروع به استفاده از این روش جدید کردهاند و به درد آنها میخورد! (D.4)
ارتباط با شایستگیهای دیگر
#کسب دانش (بعد C) درواقع مورد بهخصوصی از «جستجوگری اطلاعات» است و هر سطحی از آن بر سطح نظیر در جستجوگری اطلاعات دلالت دارد.
کسب دانش کمک میکند به:
- توزیع دانش (نمیتوانید چیزی را که بلد نیستید، نشر دهید)
- «تفکر تحلیلی» درباره مسائل تخصصی (البته نه همیشه)
- سطحهای بالای «دستاوردگرایی»، به خصوص برای فعالیتهای نوآورانه
توزیع دانش میتواند به عنوان استراتژی برای «تأثیرگذاری و نفوذ» یا برای «رهبری تیم» استفاده شود.
«تفکر تحلیلی» یا «تفکر مفهومی» برای یادگیری و نشر موضوعات پیچیده لازم است.
Force Field Analysis ↩︎